ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 30 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

بازی 105+از جنس خودت5

فرزندم آنجا که در اندیشه ی باغبان تفکری جز چپاول باغ نیست، با یک گل که هیچ با هزار گل هم بهار ناآمدنی ست... بلاگفا ترکیده انگاری پازل داریم کاغذی ،روزنامه ای! از روزنامه ها عکس برید و به مقوا چسباند و برش زد،هر مدلی دلش خواست بعد چید کامل شد مرحله داشت یه سری عکس پرسنلی برش زد و چسبانید و داستانی مصور ساخت این مطب آقای دکتر اینجا آپارتمان با سقف گرد هست سمت راست درختی هست که در حال افتادن و بچه ای اونو نگه داشته سمت چپ عروس خانم مو فرفری ترکیب آجیل و خمیر دندان و آشپزی به سبک ماهرخ من در مقاب...
26 ارديبهشت 1394

جمله وار 16+ فرهنگ لغت

مامان، باباها میشن شوهر!؟ شوهر خانماااااااا!؟ ********************* برای بچه ها خاصیت داره ********************* مامان رو تخت زایمان خوابیده،بچه تو دلش بُسُگه،بچه زایمان شد،بچه ی بُسُگ از تو دل مامانش رد میشه مثل دلفین میاد بیرون ************************* کاشکی کلاه داشته نمی باشه=کاش کلاه نمیداشت سازیدن=ساختن توستم=تونستم الماس سن تِم تِم تِم =الماس سنتر توخمو نوق=تخم مرغ   ...
26 ارديبهشت 1394

بازی 103

به آغوش باد بسپار موهایت را در آمدن به سویم نسیمی از عطر موهایت لذت را می برد تا بی نهایت مرغ عشقم می خواند در صفایت و من بودنت را در بهترین لحظه ها با اذان عشق در نماز گلبرگها خواهم خواند     چاپخانه مان  را دوباره فعال کردیم   به توپک های کاموایی هم  رحم نمی کند  این هم که جز لایفک صنعت چاپ ماست  پنگوئن بیچاره ، باید شکل پنگوئن می شد اینجا زیر ماشین است و نه چاله میدون اگزوز و جوشکاری و ماهرخ نقاشی با چسب مایع،چسب کتاب،استیکر با چسب مایع کشید با ابرنگ رنگ ک...
12 ارديبهشت 1394

از جنس خودت4

    بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست گفتی بناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست آن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست آن ناز و باز تندی دربانم آرزوست زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست والله که شهر بی تو مرا حبس میشود آوارگی کوه و بیابانم آرزوست یک دست جام باده و یک دست زلف یار رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و ...
5 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

چطور می شود بین آهن و سیمان و سنگ از جنس آب بود؟ چگونه میتوان در سنگینی فلزات از نرمی پنبه گفت! آیا خانه های امروزی بوی آرامش دارند؟! آیا دیوارهای سر به فلک صدای مهربانی دارند؟! اگر ارامش زمین خواهم از آبی بیکرانش محرومم آگر چشم هایم آبی بی انتهایش را بخواهد از ارامش زمین بی بهره می مانم این چه بی رحمی ست بر ما و کودکان ما   بعد نوشت1: باران های بهاریمان فراوان بود شکر خدا بعد از هر باران پای برهنه به حیاط و در نهایت کوچه میزدم دنبال رنگین کمان ،که ببیند دختر خانه مان اما این سر به فلک کشیده ها بیشتر از یک کف دست آسمان را بما نمیدادند   بعد نوشت2: کاش چوپان بودم آسمان و زمین و ...از من بود ...
1 ارديبهشت 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد